چکیده:
در ارتباط با مسئله سرپرستی از کودکان بیسرپرست یکی از مشکلاتی که امروزه به تدریج در حال فزونی است، معضل تحویل کودک از سوی والدین قانونی و طبیعی به متقاضیان نگهداری از فرزند است که گاهی با مقاصد خیرخواهانه در جهت رفع مشکل عاطفی خانواده های فاقد فرزند و توسط اقوام و بستگان آنها صورت می گیرد و گاه به صورت غیرقانونی و خلاف اصول انسانی و حقوق بشردوستانه از طریق فروش نوزاد و دریافت وجه انجام می پذیرد.
این اقدامات منجر به بیهویت شدن این فرزندان و تغییر هویت واقعی آنها می گردد. بروز مشکلات اجتماعی از قبیل فقدان سند سجلی، مشکلات اداری و تحصیلی و مراجعه متقاضیان به دادگستری برای اخذ حکم سرپرستی این گونه اطفال -که امری خلاف قانون است -و قرار دادن دادگستری و بهزیستی در مقابل کار انجام شده و مشکلات ناشی از استرداد اینگونه کودکان برای تحویل آنها به والدین قانونی، موضوع این نوشتار است و سعی شده با نگاهی به پیشینه فرزندخواندگی در اسلام و موضوع خرید و فروش کودکان در مقررات بینالمللی و داخلی به ابعاد این قضیه توجه و پرداخته شود.
روایـت شـده است که روزی پیامبر گرامی اسلام مشغول خواندن نماز ظهر بودند و ۲ رکعت آخر را بسیار سریع به جای آوردند. مردم از ایشان علت را سؤال کردند. آن حضرت فرمودند: <مگر صدای شیون طفل را نشنیدید؟>
امروز صدای شیون کودکان معصوم بیش از هر زمان دیگری بلند است؛ اما گویی آلودگی صوتی ناشی از مدرنیته و زندگی صـنـعـتـی و نـیـز آلودگی نشأت گرفته از درگیری به زندگی مادی و متفرعات آن امکان شنیدن صدای این کودکان را به کسی نمیدهد.
امروز وقتی با قرائت تاریخ میخوانیم که کودکان در برههای از تاریخ زنده به گور شده و یا به عنوان برده به فروش می رسیده اند، به شدت متأثر میشویم و تنفر و انزجار خود را از این اقدامات غیرانسانی بروز میدهیم؛ غافل از آن که در جامعه متمدن امروز که پیشرفت علم و فن آوری با آن دوران بـه هـیـچ وجه قابل قیاس نیست، همچنان بردهفروشی و بردهداری – به شکل نوین- و خرید و فروش کودکان، تجارتی پـرسـود در سـطـح بـینالمللی به حساب میآید و شاید بهرهای که از علم و فنآوری گـرفـتـهاند، آن است که خرید و فروش اعضای بدن کودکان نیز به موارد پیشین افزوده شده است و صد اسف که گاه شنیده میشود فروش کودکان و نوزادان از سوی خانواده و والدین آنها در ازای دریافت مبالغی در برخی از نقاط کشور در حال وقوع است.
در عـصـر حـاضـر کـودکـان قـربـانـیان مستقیم تزلزل ایجاد شده در بنیاد خانوادهها، افزایش آمار طلاق، اعتیاد، فقر و بیکاری و در مواردی طمع و رفاهزدگی والدین هستند کــــــه نـــمــــــونــــــههــــــای آن بــــــه صـــــورت کودکآزاری،کودکان خیابانی و فراری، فروش اعضای بدن کودکان، سوءاستفاده جنسی از آنها و از همه بدتر، فروش کودکان و نوزادان و تغییر هویت و یا بیهویتی آنها بروز کرده است.
یکی از بارزترین اشکال تضییع حقوق کودک، جدا ساختن وی از والدین حقیقی و سپردن وی به خانوادهای دیگر و تلاش در جهت تغییر هویت وی و محروم ساختن او از حقوق طبیعی و شرعیاش در اثر اینگونه اقدامات غیرقانونی است که متأسفانه گاه در اثر بیتوجهی به رعایت قانون و یا مهربانی و شـفـقت بیجا، این اقدامات غیرقانونی با تـوسـل بـه قـانـون، شـکل قانونی به خود میگیرد.
در این نوشتار درصدد هستیم ضمن تحلیل موضوع، به بحث فرزندخواندگی و نـیز دستورهای دین مبین اسلام در این خصوص پرداخته و در کنار اشاره به معایب و محاسن این موضوع و نیز توجه به قانون حمایت از کودکان بدون سرپرست، به ابعاد بینالمللی و داخلی موضوع فروش کودکان و نوزادان بپردازیم تا اهمیت موضوع و جایگاه آن در قوانین و مقررات روشن شود و در تصمیمسازیهای آتی، مدنظر متولیان امر قرار گیرد.
تعریف فرزندخواندگی
فرزند به کسی اطلاق میشود که با والدین خود رابطه خونی و نسبی داشته باشد. اگر تولد کودک ناشی از رابطه مشروع و قانونی والدین؛ یعنی عقد نکاح باشد، فرزند قانونی و در غیر این صورت، گرچه فرزند طبیعی میباشد؛ اما نامشروع خوانده میشود.
گاه نیز ممکن است برخی افراد تحت تأثیر عواملی از قبیل نداشتن اولاد، کمک به همنوع و حمایت از اطفال یتیم، کودکانی را به عنوان فرزند پذیرفته و متعهد شوند که مانند فرزند واقعی خویش با آنان رفتار نمایند؛ به این عمل فرزندخواندگی گویند.
درجه وابستگی فرزندی که به این شیوه پذیرفته میشود، با خانواده پذیرنده وی تابع احکام قانونی است.
پارهای از قوانین کشورها این اجازه را میدهد که با شرایط خاص، کودک بیگانه به خانواده ملحق شود و به طور کامل در زمره فرزندان مشروع زن و شوهر درآید؛ اما در برخی موارد کشورها این الحاق را به طور کـامـل نمیپذیرند و ارتباط کودک را با خانواده طبیعی وی محفوظ میدارند و از بـعضی جهات نیز او را در حکم فرزند خانواده پذیرنده قرار میدهند.
به هر حال فرزندخوانده در واقع فرزند حکمی و انتساب او به خانواده مجازی است؛ اما ممکن است در مواردی و در نتیجه بروز حوادثی از قبیل فوت پدر و مادر حکمی، ارتباط ایجاد شده بر هم خورد و کودک در حکم فرزند خانواده دیگر درآید. در حالی که فرزند مشروع و قانونی را هیچ حادثهای بیگانه نمیسازد و پیوند طبیعی او و پدر و مادرش گسستنی نیست.
فرزندخواندگی در اسلام
قرآن کریم بهصراحت در آیات ۴ و ۵ سوره احزاب فرزندخواندگی را در اسلام رد کرده است: <و ما جعل ادعیاءکم ابناء کم ذلکم قولکم بافواهکم و الله یقول الحق و هو یهدی السبیل. ادعوهم لابائهم هو اقسط عندالله فان لم تعلموا آبائهم فاخوانکم فی الدین و موالیکم و …>2 و پسرخواندههای شما پسر شما نیستند. این پسرخواندگی گـفـته خود شماست که به زبان خویش میگویید و خداوند سخن حق و راست میگوید و اوست که راه راست را مینماید. آن پسرها را به پدرانشان بازخوانید. این نزد خدا راستتر و درستتر است. اگر پدران آنـهـا را نـشناسید،آنها برادران دینی شما هستند.>
در تفسیر المیزان ذیل این آیه آمده است:۳ <ادعیا> جمع <دعی> و به معنای پسرخوانده است. در عصر جاهلیت این عمل (دعاء و تبنی) در میان آنها دایر و مـعـمـول بـوده و هـمـچـنین است در بین امتهای مترقی آن روز، مانند روم و فارس که وقتی کودکی را پسر خود میخواندند، احـکـام فرزند صلبی را در حق او اجرا میکردند؛ یعنی اگر دختر بود، ازدواج با او را حـرام مـیدانستند و چون پدرخوانده درمیگذشت، به او نیز مانند سایر فرزندان ارث میدادند و سایر احکام پدر و فرزندی را درباره او اجرا می کردند و اسلام این عمل را لغو کرد.
بنابراین مفاد آیه این است که خدای تعالی آن کسانی را که شما آنها را فرزند خود خواندهاید، فرزندان شما قرار نداده تا احکام فرزند صلبی در حق آنان نیز جاری باشد.
علامه طباطبایی در آیه بعدی، ذیل عبارت <ذلکم قولکم بافواهکم و الله یقول الحق و هو یهدی السبیل> میفرماید: کلمه <ذلــکــم> در ایــن آیــه اشــاره بــه مـسـئـلــه فـرزنـدخـوانـدگـی دارد و مـعـنای <قولکم بافواهکم> این است که شما فرزند دیگری را به خود نسبت میدهید. سخنی است که با دهانهای خود میگویید و جز این اثری ندارد.
این تعبیر کنایه از بیاثر بودن این سخن است و معنای حق بودن قول خدا این است که او از چیزی خبر میدهد که واقع و حقیقت مطالب مطابق با آن است و اگر حکم و فرمانی براند، آثارش بر آن مترتب میشود و مصلحت واقعی مطابق آن است و معنای راهنماییاش به راه این است که هر کس را هدایت کند، بر آن راه حق وادارش میکند که خیر و سعادت در آن است.
این ۲ جمله اشاره است به این که وقتی سخن شما بیهوده و بیاثر است و سخن خدا همواره با اثر و مطابق واقع است، پس سخن خود را رها نموده و سخن او را بگیرید. سپس خداوند میفرماید: <وقتی میخواهید پسرخوانده خود را معرفی و یا صدا کنید، طوری صدا بزنید که مخصوص پدرانشان شـوند؛ یعنی به پدرشان نسبت دهید (و بگویید ای پسر فلانی و نگویید پسرم) و خواندن شما آنان را به نام پدرانشان به عدالت نزدیکتر است و اگر علم به پدران آنـهـا نـداریـد و پدرانشان را نمیشناسید (هنگام صدا زدن) به غیر پدرانشان نسبت ندهید؛ بلکه آنان را برادر خطاب کنید و یا به اعتبار ولایت دینی، ولی خود بخوانید.> و در ادامه میفرمایند:<گناهی بر شما نیست در مواردی که به اشتباه و یا از روی فراموشی ایشان را به غیر پدرانشان نسبت دهید؛ اما در مواردی که دلهایتان آگاه است و از روی عمد این کار را انجام میدهید، گناهکارید.>
آیت الله مکارم شیرازی نیز در تفسیر نمونه در تفسیر آیه مذکور چنین فرمودهاند: در عصر جاهلیت معمول بوده که بعضی از کودکان را به عنوان فرزند خود انتخاب میکردند و آن را پسر خود میخواندند و به دنبال این نامگذاری، تمام حقوقی را که یک پسر از پدر داشت، برای او قائل میشدند. وی از پدرخواندهاش ارث میبرد و پدر خوانده نیز وارث او میشد و تحریم زن پدر یا همسر فرزند در مورد آنها حاکم بود پیامبر اکرم (ص) برای کوبیدن این سنت اشتباه، همسر پسرخواندهاش- زیدبن حارثه- را بعد از آن که از زید طلاق گرفت، به ازدواج خود درآورد تا روشن شود این الفاظ توخالی نمیتواند واقعیت را دگرگون سازد؛ چرا که رابطه پدری و فرزندی یک رابطه طبیعی است و با الفاظ و قراردادها و شعارها هرگز حاصل نمی شود.
حتی در روایات اسلامی میخوانیم که زیدبن حارثه بعد از آن که پیامبر او را آزاد کرد، به عنوان زید بن محمد خوانده میشود تا این که قرآن نازل گردید و این دستور را آورد. از آن به بعد پیامبر به او فرمود: تو زید بــن حـارثـه هـسـتـی و مـردم او را مـولـی رسولالله میخواندند.
فرزند خواندگی در حقوق ایران
در قـــــــانـــــــون مــــــدنــــــی مــــــوضــــــوع فرزندخواندگی پیشبینی نشده است؛ اما از آنـجـا که سرپرستی از یتیمان و کودکان بیسرپرست بهشدت توصیه شده است و بسیاری از خانوادهها با اشتیاق سرپرستی کودکان درمانده را میپذیرفتند و اموال خود را بدین منظور وقف میکردند- هرچند این تعهد اخلاقی بود و جنبه الزامآور نداشت- از این رو قانون حمایت از کودکان بدون سرپرست در تاریخ ۱۲ فروردین ۱۳۵۴ به تصویب رسید و این قانون نخستین گام در منظم ساختن روابط اخلاقی این کودکان با خانوادهها بود.
لـفـظ <سرپرستی> عنوانی بود که به ابتکار قانونگذار به کار رفت و در واقع کنایه از امکان پذیرفتن فرزند در خانواده است.
بــــرای پـــرهــیـــز از ایـــن تـــوهـــم کـــه فرزندخواندگی ایرانیان غیرشیعه نیز تابع قانون میشود، قانونگذار ناچار پردهپوشی را رها کرده و مقرر داشت: <مقررات احوال شـخـصـیــه ایــرانـیــان غـیــرشـیـعـه در مـورد فرزندخواندگی به اعتبار خود باقی است.>
مقررات یاد شده گرچه پدیدهای نو و تازه در حقوق محسوب میگردد؛ اما پس از حدود ۳۰ سال از تعریف قانون مذکور، امروز ضرورت اصلاح آن قانون احساس میشود.